بی نهایت
بی نهایت
ای انتهای واژه هایم ابتدایت ای بی نهایت بی نهایت بی نهایت
ای واصفان در وصف تو ابجد سرایند کی می توان توصیف گر شد بی نهایت
در پای تخته وصف تو مبهم صدا شد آخر که کرده ذکر حال بی نهایت
یه ذره را با یک نگه خورشید سازی صفرم ولی در محضر تو بی نهایت
یادش بخیر آن هق هق تنهایی خویش آندم که دیدم در کنارم بی نهایت
از میکده نوشانیدم یک قطره و حال ذکر وجودم گشته نامت بی نهایثت
عکس هلالت پر نموده کاسه دل من ابتدا، تو انتها یک بی نهایت
هر چند "صابر" در فراغت صبر دارد اما مرا با خود ببر تا بی نهایت